وارد دانشگاه میشم پره از دختر و پسرای دسته دسته ای که دارن با هم حرف میزنن........ تو ...
وای چقد استرس دارم........چقدر سال اولی بودن سخته ادم حس غربت میکنه...واااا چی میگم با خودم یک دانشگاهه دیگه تازه مگه من ادمم؟؟؟؟؟؟......
شروع میکنم به راه رفتن و دور و برمو نگاه میکنم...وای امروز چجوری میگذره؟؟؟ راستی دانشکده کجاس!!!!؟؟؟؟؟ وای باید از یکی بپرسم....کنار یک درخت یک راکونه(پسر بود)داشت با یک گرگه(دختر بود) با یک حالت عصبانی حرف میزد......گفتم برم از همون راکونه بپرسم بهتره......
رفتم جلو اروم یک سرفه کردمو دو دفه با انگشتم زدم به شونه راکونه....راکونه برگشت و بهم یک نگاهی کردو گفت:(بله؟؟)یکم ترسیدم ولی به روم نیاوردم گفتم:(ببخشید اقا مزاحم حرف زدنتون شدم... شما میدونید دانشکده کجاس؟؟؟)یکدفعه اون چشمای سیاه راکونه یک برقی زد که دلم یکم لرزید...راکونه با انگشتش راه دانشکده رو نشون داد...منم ازش یک عذرخواهی کردم و رفتم...
تو راه بودم که سر راه صدای گیتارو اواز دست زدن شنیدم...کنکاو شدمو رفتم سمت صدا و دیدم یک عده جمع شدن دارن دست میزنن و از وسطشون صدای گیتار و اواز میاد!...به زور خودمو از تو جمعیت کشیدم جلو تا ببینم اون وسط چه خبره...یکدفه چشام چهارتا شد!!!یک گربه زرد داشت با اب و تاب اواز میخوند و میرقصید و یک گرگه بنفش که به زور تو جمعیت دیده میشد بدون توجه
به کسی داشت گیتار میزد...ناخداگاه محو گرگه شدم... چه موهای خوش حالتی!چه لباس فرمش مرتب و تر و تمیزه!چه صورت خوش حالت و جا افتاده ای داره!...یک دفعه ریشه افکارم پاره شد...گربهه دستمو گرفتو و منو کشوند وسط و گفت:(تو هم همراهیم کن!خجالت نکش)...منکه اصلا کپ کرده بودم حتما الا عین گوجه سرخ شده بودم...دستامو گرفت شروع کرد به خوندن و رقصیدن و کم کم منم راه افتادم ...شروع کردم باهاش خودن و رقصیدن...بعد چند دقیقه که همه خسته شدیم همه از دور و برمون
رفتن گربهه بهم گفت:(وای دختر ترکوندی...صدات محشر بود...راستی من لی لیم و تو؟)
من:(ممنون لطف داری!من یوکی هستم!یوکی چییبی!)
لی لی:(خوشبختم یوکی... راستی اون گرگه گه اونجا نشسته اسمش زروئه...زرررووو!لالی مگه سلام کن!!!)
زرو از جاش بلند شد و اومد جلوی منو و گفت:(سلام.......)یک چشم غره هم به لی لی رفت که لی لی یکم از جاش پرید فک کنم ترسید...
یک لحضه هممون چشمامون برگشت به سمت چپ یک خارپشت صورتی با موهای بلند داشت میدوئید سمتمون و داد میزد:(سلام سلام یه لحظه!!!!!!)رسید بهمون و نفس نفس زنان گفت:(سلام بخشید من لورام می شه منم باهاتون دوس شم؟ هه هه هه هه(نفس نفس زدن)
لی لی:(البته چرا که نه! اسم من لی لیه! خوشبختم لورا!)
من:(سلام لورا منم یوکیم)
زرو:(منم زروئم.....)
لورا:(وایییییییییی!!!!خیلی ممنون!از اشنایی باهاتون خیلی خوشحالم!!)
ددیییییییییرررررررررررینگ(صدای زنگ مدرسه)
زرو:(بلاخره زنگ خورد!....چه عجب.....)
لورا:(من کلاس ابم شما چی؟)
لی لی:(اوا چه خوب منم ابم!!!)
زرو:(منم همینطور!)
من:(منم کلاس ابم !!)
لورا:(ایییییییییوووول^0^ تو کلاس همیم بزنین قدش!!!!!!!)
نوبتی زدیم قدشمن:(اگه بشه که بریم دیگه سر کلاس.......)
♥the end♥.
.
.
.
.
.
.
.
اینم قسمت اولواسه ادامه15نظر بشوت بیادولی ببخشید کوتاه بود...امیدوارم خوشتون اومده باشه بای بای
نظرات شما عزیزان: